معنی تاج الدوله

لغت نامه دهخدا

تاج الدوله

تاج الدوله. [جُدْ دُ ل َ] (اِخ) ابن ملک بیستون بن گستهم بن تاج الدوله زیاد و برادر کیومرث بن بیستون از امراء مازندران. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 333 و 591 شود.

تاج الدوله. [جُدْ دُ ل َ] (اِخ) لقب خسرو ملک آخرین سلطان غزنویست. رجوع بخسرو ملک شود.

تاج الدوله. [جُدْ دُ ل َ] (اِخ) صیاد از حکمرانان سلسله ٔ پادوسپان در رویان و رستمدار طبرستان (از 723- 734 هَ. ق.) (التدوین).

تاج الدوله. [جُدْ دُ ل َ] (اِخ) خسروشاه بن بهرامشاه. رجوع به خسروشاه و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 93 و 300 شود.

تاج الدوله. [جُدْ دُ ل َ] (اِخ) ابوالحسن علی بن عیسی از بزرگان دولت عباسی بود و خلیفه الراضی باﷲ به وی پیشنهادوزارت کرد و او بدلیل کهولت و ضعف مزاج از پذیرفتن آن سرباز زد و قرار بر این شد که برادرش ابوعلی عبدالرحمن بن عیسی وزارت خلیفه را عهده دار شود و تاج الدوله در کار وزارت نظارت داشته باشد. و نیز هنگامی که المتقی اﷲ اجل را نزدیک دید از تاج الدوله خواست تا وزارتش را بپذیرد وی باز بعلت کبرسن از قبول آن سر باز زد و برادرش را برای این کار توصیه کرد. وی بسال 330 هَ. ق. درگذشت. رجوع به الاوراق صولی ص 4، 65، 66، 81، 83، 187، 203، 230، و رجوع به علی بن عیسی شود.

تاج الدوله. [جُدْ دُ ل َ] (اِخ) یزدجردبن شهریاربن اردشیر از امراءمازندران: تاج الدوله... قایم مقام عم خویش علاء الدوله بود و او را در مازندران اقتدار تمام پیدا شده نوبت دیگر آن مملکت را معمور ساخت چنانچه بروایت سید ظهیر در ایام دولتش در آمل هفتاد مدرسه معمور گشت و در هر مدرسه عالمی بدرس و افاده اشتغال میفرمود و تاج الدوله بیست و سه سال افسر اقبال بر سر نهاد وفاتش در سنه ٔ 697 هَ. ق. دست داد. (حبیب السیر چ خیام ج 3ص 336). سامی بیک آرد: وی یکی از ملوک سلاله ٔ آل باوند در مازندران است: و بسال 675 هَ. ق. جلوس و 23 سال حکومت کرد وی پادشاهی دانش دوست بود و در شهر آمل 70 مدرسه تأسیس کرد. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 35 و 136 شود.

تاج الدوله. [جُدْ دُ ل َ] (اِخ) ابن اسکندر، دومین مرد سلسله ٔ بنی اسکندر از خاندان پادوسبانان طبرستان وی از 881 هَ. ق./ 1453 م. تا 897 هَ. ق. / 1476 م. حکومت کرد. (رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 146 و 144 و رجوع به التدوین شود).

تاج الدوله. [جُدْ دُ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری بابل، کنار رودخانه ٔ خان رود. دشت، معتدل مرطوب مالاریایی، دارای 70 تن سکنه می باشد. آب از رودخانه. محصول آن برنج، کنف، صیفی، پنبه، غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

تاج الدوله. [جُدْ دُ ل َ] (اِخ) تتش بن الب ارسلان برادر ملکشاه سلجوقی. وی در سال 471 هَ. ق. بر حلب و دمشق مستولی شد:... در سنه ٔ احدی و سبعین و اربعمائه تاج الدوله تتش بن الب ارسلان حلب و دمشق را فتح کرد و از جانب مصر اقسیس خوارزمی بحرب تتش مبادرت نموده تتش بروی ظفر یافت وسپاه مصر منهزم گشته اقسیس بملازمت تتش شتافت و پس از روزی چند تتش آثار نفاق در حرکات و سکنات اقسیس مشاهده کرده در چاشتگاه عید او را بقتل رسانید و در سنه ٔ تسع و سبعین و اربعمائه سلطان ملکشاه به حلب شتافته تتش از صولت برادر توهم نموده روی گریز به وادی آورد و سلطان ملکشاه قسیم الدوله را در حلب حاکم ساخته بطرف بغداد نهضت کردوتتش بعد از فوت ملکشاه فی سنه ٔ ست و ثمانین و اربعمائه نوبت دیگر بدیار شام شتافت و قسیم الدوله از حلب پیش تتش رفته غاشیه ٔ اطاعتش بردوش گرفت و چون خاطر تتش از ضبط بلاد شام فارغ گردیدلشکر به نصیبین کشید و آن بلده را قهراً و قسراً گرفته دست بقتل و غارت برآورد آنگاه بموصل شتافته ابراهیم عقیلی که در آن اوان از قبل عباسیان حاکم موصل شده بود با سی هزار کس بمقابله و مقاتله ٔ تتش قیام نمود و بعد از استعمال آلات پیکار لشکر ابراهیم روی بصوب فرار آورده خدمتش بر دست تتش اسیر شد و تتش او را حبس کرد و مدت حیات ابراهیم در آن محبس بنهایت انجامید و بعد از این فتوحات تتش وفات یافته... (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 549). رجوع به اخبار الدوله السلجوقیه ص 71 و 72 و تاریخ گزیده ص 446 و ص 480 و 481 شود.


حسام الدوله

حسام الدوله. [ح ُ مُدْ دَ / دُو ل َ] (اِخ) اردشیربن کخواربن رستم بن داربن شهریار. رجوع به حسام الدوله کینخوار شود.


مشرف الدوله

مشرف الدوله. [م ُ ش َرْ رَ فُدْ دَ ل َ](اِخ) برادر کهتر سلطان الدوله ازپادشاهان آل بویه(هشتمین از دیالمه ٔ عراق). در سال 411 هَ.ق. لشکریان در بغداد بر سلطان الدوله شوریدندو او را از امارت عزل کرده، برادر کوچکترش ابوعلی مشرف الدوله را بجای او به امیری برداشتند و سلطان الدوله به اهواز پناهنده شد و چون خواست بغداد را از چنگ برادر بیرون آورد مغلوب شد و مشرف الدوله رسماً در محرم 412 هَ.ق. نام او را در دارالخلافه از خطبه انداخته به اسم خود خطبه خواند. عاقبت بین دو برادر، در سال بعد صلح برقرار شد به این ترتیب که فارس و کرمان تحت امر سلطان الدوله باشد و عراق در دست مشرف الدوله.(تاریخ مفصل ایران ص 172). و رجوع به دیالمه شود.


فلک الدوله

فلک الدوله. [ف َ ل َ کُدْ دَ ل َ] (ع اِ مرکب) آسمان دولت. مایه ٔ بلندی و اقتدار دولت:
فخر آل طغان یزک که فلک
فلک الدوله اش خطاب کند.
خاقانی.


سلطان الدوله

سلطان الدوله. [س ُ نُدْ دَ / دُو ل َ] (اِخ) ابوشجاع پسر بهاءالدوله (403- 415 هَ.ق.) از سلاطین آل بویه دیالمه فارس است که پس از مرگ بهاءالدوله پسرش ابوشجاع سلطان الدوله در بغداد و فارس جای پدر را گرفت و او کرمان را ببرادر خود ابوالفوارس که بعدها قوام الدوله لقب یافت واگذاشت و تاچند سالی بین برادران صفای ظاهری برقرار بود تا آنکه در سال 407 ابوالفوارس به تحریک جمعی از سران دیلمی بر سلطان الدوله یاغی شد و چون شیراز را از برادر خالی یافت به آنجا تاخت. اما استیلای او دوامی نیافت. ابوالفوارس از اضطرار بسلطان محمود غزنوی که در این تاریخ در شهر بست سیستان اقامت داشت پناه برد و بکمک سپاهیان غزنوی کرمان و فارس را گرفت. لیکن سلطان الدوله بشتاب تمام از بغداد به شیراز آمد و این بار ابوالفوارس را شکستی سخت داد و فارس و کرمان را از او گرفت و ابوالفوارس به همدان نزدشمس الدوله برادر مجدالدوله پسر فخرالدوله گریخت، درسال 411 لشکریان در بغداد بر سلطان الدوله شوریدند واو را از امارت معزول کرده برادر کوچکترش ابوعلی شرف الدوله را بجای او به امیری برداشتند. و سلطان الدوله به اهواز پناهنده شد و چون خواست بغداد را از چنگ برادر بیرون آورد مغلوب گردید و شرف الدوله در محرم 412 نام او را در دارالخلافه از خطبه انداخته باسم خودخطبه خواند. عاقبت بین دو برادر در سال بعد صلح برقرار شد به این ترتیب که فارس و کرمان تحت امر سلطان الدوله باشد و عراق در دست شرف الدوله و سلطان الدوله در سال 415 هَ.ق. درگذشت. رجوع به تاریخ رازی شود.

حل جدول

تاج الدوله

لقب خسرو ملک آخرین سلطان غزنوی

لقب خسروملک آخرین سلطان غزنوی

معادل ابجد

تاج الدوله

480

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری